از ديدگاه نوشتار حاضر حركتي كه با محوريت انقلاب اسلامي در احياي هويت اسلامي شكل گرفته است، در شرايط جديد جهاني با توجه به دو پديده ظهور پسامدرنيسم و جهاني شدن از فرصتهاي بيشتري در آينده برخوردار خواهد بود.
هويت مبناي هم شناسي ورواشناسي انسانها بوده و تعيين كننده گرايشات و رفتارهاي آدميان است. به رغم ديدگاههاي گوناگون در چيستي هويت، هويت كانون تحليل هاي گفتماني نيز مي باشد. انقلاب اسلامي ايران به عنوان يك گفتمان توانست با تمسك به هويت اسلامي و احياي آن در ميان رقبا و جريانهاي مختلف معارض با رژيم پهلوي برتري يافته و پيروز شود. هويت اسلامي ريشه در صدر اسلام، شخص پيامبرص، آيين وي، قرآن كريم و نيز اهل بيت ع او دارد. هويت اسلامي امري رسوب شده و نهادينه شده در وجود مسلمانان بوده است و به رغم تفوق جريانات غربگرا در جهان اسلام، مردم مسلمان با تمسك به هويت اسلامي و احياي آن با رد هويتهاي تحميلي جديد، با بازگشت به هويت اسلامي انقلاب اسلامي را آفريدند. از سوي ديگر انقلاب اسلامي خود به احياي هويت اسلامي در جهان اسلام كمك نموده است. از ديدگاه نوشتار حاضر حركتي كه با محوريت انقلاب اسلامي در احياي هويت اسلامي شكل گرفته است، در شرايط جديد جهاني با توجه به دو پديده ظهور پسامدرنيسم و جهاني شدن از فرصتهاي بيشتري در آينده برخوردار خواهد بود.
●مقدمه
انقلاب اسلامي ايران در تاريخ معاصر نقطه عطفي در احياء و بازگشت مسلمانان به هويت اسلامي خويش است. ويژگي عمده و اساسي دوران معاصر چالشهاي بنيادين ناشي از تهاجم فرهنگ و تفكر مدرن غربي به جهان اسلام بوده است. جهان اسلام همانند ديگر مناطقي كه در طول دوره استعمار تحت سيطره و تسلط غربيان قرار گرفتند، چنين چالشهايي را در دو سدهٔ اخير تجربه كرده است. اين امر سبب گرديد تا بخش قابل توجهي از بدنه مفكره جوامع اسلامي مجذوب آرمانها و اصول دنياي غرب مدرن گشته و حتي شعار پيروي مطلق از دنياي غرب را در نظر و عمل مطرح سازند.
مهمترين نمود چالش فكري- فرهنگي دنياي غرب را ميتوان در بحران هويت جوامع اسلامي مشاهده كرد. تجزيه عمده قلمرو اسلامي در پي شكست دولت عثماني در جنگ جهاني نخست، و شيوع آموزهها و انديشههاي غربي از جمله مليگرايي سبب گرديد تا مسلمانان با حاشيه قرار دادن هويت مشترك اسلامي خويش عملا خود را با هويتهاي محلي- ملي تعريف نموده و قدمي ديگر از آرمان امت واحده اسلامي دور گردند. اگر كليت چالش فكري و فرهنگي غرب را نخستين چالش عمده هويت اسلامي در دوران معاصر بدانيم، بدون ترديد مليگرايي و ناسيوناليسم قرن بيستم نيز در راستاي سيطره تفكر و فرهنگ غربي، چالش نخست را تكيمل و عميقتر نموده است. به بيان ديگر، گفتمان مدرنيسم غربي به صورتي كه پس از معاهده وستفالي تجلي يافت، مليگرايي را در سراسر جهان ترويج نموده و آن را امري بديهي و ضروري معرفي قلمداد نمود. در جهان اسلام نيز دنياي استعماري غرب كوشيد تا به منظور تضعيف بيشتر و شكستن وحدت جهان اسلام و در راستاي سياست ايجاد تفرقه به ترويج ملي گرايي پرداخته و با برجسته ساختن هويت ملي در برابر هويت فراگير و مشترك اسلامي جهان اسلام را به خود مشغول داشته و از انديشه مقابله جويي با دشمن مشترك استعماري باز دارد. ظهور دولت- ملتهاي كوچك در قلب جهان اسلام با زوال امپراتوري عثماني و نيز تجزيه ديگر كشورهاي اسلامي در آفريقا، خاورميانه، شبهقاره و جنوب شرق آسيا همگي در اين راستا قرار داشته است. تجزيه قلمرو اسلامي و تأسيس دولتهاي جديد، اما كوچك اسلامي مستلزم تعريف مجدد و تمايز ميان آنها بود. اين دولتها به دليل ابهامات ناشي از تقسيمات مرزي و حدود و ثغور قلمرو خويش كه استعمار نقش اساسي در آن ايفا داشته است، غالبا درگير منازعه با يكديگر بوده و در نتيجه نيازمند تعاريف جديدي از خود بودند تا از همتايان جديد و همكيشان قديمي خويش تمايز يابند. عملا هويت ملي به ياري آنان شتافت و آنها مشتاقانه از آموزه مليگرايي غربي تبعيت نمودند. نتيجه همگي اين تحولات افول هويتهاي غالب پيشين و ظهور هويتهاي جديد يا بازآفريني هويتهاي باستاني ماقبل اسلامي در جهان اسلام بود.
اما به رغم گذشت بيش از يك سده از حاشيهاي شدن هويت اسلامي و تجربه مليگرايي و هويتهاي ناشي از آن در جهان اسلام، عملا مسلمانان نتوانستند هويتهاي جديد را با هويت ديني خويش پيوند زده و در نتيجه گاه به گاه با بحرانهاي ناشي از آن مواجه بودند. تجربه تلخ تداوم استعمار و سيطره آنها بر بلاد اسلامي و عملكرد آنها به اشكال متفاوت در قالب استعمار جديد، رشد حركتهاي رهاييبخش، ناكارآمدي دولتهاي دستنشانده و وابسته غربي و در نهايت فرايند گسترش ارتباطات ميان بخشهاي از هم جدا افتاده امت اسلامي و بويژه بحرانهاي مشتركي چون تجربه اشغال فلسطين و اقدامات مشترك ناكام دولتهاي اسلامي در پي آن و در نهايت افول ايدئولوژيهايي چون سوسياليسم كه تا مدتي توانست برخي از مسلمانان را از بازگشت به هويت اسلامي باز دارد، همگي شرايط جديدي را در جهان اسلام بوجود آورد كه شعار احياي تفكر و هويت اسلامي كه در طول دو سده مبارزه مصلحان جهان اسلام سرداده شده بود، عملا در دهههاي انجامين سده بيستم به بار نشسته و مسلمانان تجربه جديدي از بازگشت به هويت اسلامي را در انقلاب اسلامي ايران شاهد باشند. چنين تجربهاي به سرعت مورد توجه ديگر بخشهاي جهان اسلام قرار گرفت. در پي اين تحولات، غرب احياي هويت اسلامي را خطر جديدي پس از افول خطر بلوك شرق، پيشاروي خود احساس نمود. تحولات اواخر قرن بيستم و بحرانهاي دروني در مدرنيسم غربي و ظهور جريان در حال گسترش تفكر پسامدرن و نيز پديده جهاني شدن چنين وضعيتي را برجستهتر و حادتر نموده است. چنين تحولاتي سبب گرديد كه آمريكائيان به عنوان مدعيان رهبري دنياي غرب از خطر جديد اسلامي در پي شكست بلوك شرق در جنگ سرد سخن گفته و ايدههايي چون برخورد تمدنها را مطرح سازند و در پي آن با كمك به ظهور جريانهاي اسلامي افراطي چون طالبان و القاعده سعي نمودند از آنها در بدنام سازي جهان اسلام بهره جويند. چنين تحولاتي را ميتوان از جمله تبعات و آثار مستقيم يا غير مستقيم احياي هويت اسلامي دانست كه سرآغاز آن انقلاب اسلامي ايران بوده است.هويت اسلامي ريشه در صدر اسلام دارد. براي تعريف دقيق آن و چگونگي عملكرد انقلاب اسلامي در احياي آن در جهان اسلام ما نيازمند تعريف دقيق و تعيين مراد از هويت هستيم. از اين رو سعي خواهم كرد با مروري اجمالي بر تعاريف ونظريههاي هويت، با بهرهگيري از مفاهيم تحليل گفتمان لاكلا و موفه چگونگي احياي هويت اسلامي را در جهان امروز در پرتو انقلاب اسلامي ايران توضيح دهم.
●چيستي هويت: ديدگاهها و نگرشها
هويت يا “identity” هر چند مفهومي جديد است و در مطالعات جامعه شناختي دو سده اخير به يكي از مباحث مهم جامعه شناسي تبديل شده است، اما بحثي ريشهدار در تاريخ بشري است و اديان، مكاتب و انديشمندان بسياري در صدد پاسخ بدان برآمدهاند. هويت در بردارنده دو بعد متناقض نماست: بعد همساني و بعد تمايز. اولين معناي آن بيانگر مفهوم تشابه مطلق است: اين با آن مشابه است. معناي دوم آن به مفهوم تمايز است كه با مروز زمان سازگاري و تداوم را فرض ميگيرد. به اين ترتيب به مفهوم شباهت از دو زاويه مختلف راه مييابد و مفهوم هويت به طور هم زمان ميان افراد يا اشياء دو نسبت محتمل برقرار ميسازد: از يك طرف شباهت و از طرف ديگر تفاوت (جنكينز، ۱۳۸۱: ۵).
در جامعه شناسي تعاريف مختلفي از هويت ارائه شده است. مانوئل كاستلز معتقد است: "هويت سرچشمه معنا و تجربه براي مردم است.... برداشت من از هويت، در صورتي كه سخن از كنشگران اجتماعي باشد، عبارت است از فرايند معناسازي بر اساس يك ويژگي فرهنگي يا مجموعه به هم پيوستهاي از ويژگيهاي فرهنگي كه بر منابع معنايي ديگر اولويت داده مي شود." (كاستلز،۱۳۸۰،ج۲: ص۲۲). تاجفل هويت اجتماعي را با عضويت گروهي پيوند ميزند و آن را متشكل از سه عنصر ميداند: عنصر شناختي (آگاهي از اين كه فرد به يك گروه تعلق دارد)، عنصر ارزشي (فرضياتي در باره پيامدهاي ارزشي مثبت يا منفي عضويت گروهي)، و عنصر احساسي (احساسات نسبت به گروه و نسبت به افراد ديگري كه رابطهاي خاص با آن گروه دارند). بر اين اساس هويت اجتماعي از ديدگاه تاجفل عبارتست از: "آن بخش از برداشت يك فرد از خود كه از آگاهي او نسبت به عضويت در گروه (هاي) اجتماعي همراه با اهميت ارزشي و احساسي منضم به آن عضويت سرچشمه ميگيرد" (به نقل از: گلمحمدي، ۱۳۸۱: ۲۲۲).
در دائره المعارف علوم اجتماعي هويت چنين تعريف شده است: «هويت اجتماعي در كليترين مفهوم آن به خودآگاهي يك شخص در ارتباط با ديگري اشاره دارد. با وجود اين در روانشناسي اجتماعي بر يك مفهوم خاصتر، يعني خودآگاهي در چارچوب عضويت يك فرد در گروههاي اجتماعي مختلف، دلالت ميكند.» (Kuper(s),۱۹۹۶:۷۸۹)
هويت با معنايي كه شخص براي زندگي خود مييابد، پيوند مستقيمي دارد. شايد بتوان اين نكته را با اصطلاح واژگان نهايي[۲] ريچارد رورتي بهتر توضيح داد. از نظر رورتي واژگان نهايي واژگاني است كه هنگامي كه از كساني خواسته ميشود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيينهايي ارائه دهند، مجموعهاي از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل ميشوند. اينها، همان واژگان نهايي هستند. ما داستان خودمان را بوسيله اين واژگان نقل ميكنيم. آنها بدين دليل نهايي هستند كه فراتر از آنها تكرار مكررات، جزميت يا سكوت وجود دارد (Rorty,۱۹۸۹:۷۳). واژگان نهايي يك مسلمان همان اسلام است و از اين رو اسلام براي او هويت بخش است.
از منظري ديگر ميتوان از مفاهيم و چارچوبهاي تحليل گفتماني در تبيين مسأله هويت استفاده كرد. هويت در كانون مباحث تحليل گفتمان قرار دارد. عمده ترين مباحث تحليل گفتماني را در مباحث سياسي لاكلا و موفه با الهام از مباحث ديرينه شناسي و تبارشناسي فوكو ارائه نمودهاند. هر چند مناقشات جدي در مباني سازندگرايي اجتماعي[۳] و ضدمبناگرايي[۴] تحليلهاي متأخر گفتماني (نك: هوارث، از جمله رهيافت لاكلا و موفه وجود دارد، اما ميتوان از برخي از مفاهيم رهيافت آنها در تبيين بحث حاضر بهره گرفت. برخلاف نظريههاي كلاسيك عصر مدرن، هيچ كدام از رويكردهاي متأخر تحليل گفتمان نگرش سنتي به فرد به عنوان يك سوژه خودمختار را نميپذيرند.
در تحليل گفتماني لاكلا و موفه سوژه، هويت خود را از طريق بازنمايي در يك گفتمان و انتساب به يك موقعيت گفتماني مييابد. گفتمانها با تشكيل زنجيرههاي همارزي و تفاوت[۵] كه در آنها نشانهها مرتب شده و در تقابل با زنجيرههاي ديگر قرار ميگيرند هويت را به طور رابطهاي شكل ميدهند. منطق همارزي و تفاوت كه در قالب ايجاد زنجيرهي هويتهاي همارز در ميان عناصر مختلف عمل ميكند در پي تبيين روابط غيريتسازانهاي[۶] است كه ساختار فضاي سياسي حاكم بر جامعه آن را تعيين ميكند. در اين فرآيند، هويتهاي خاصي در كنار هم به صورت خطي مرتب ميشوند و در مقابل هويتهاي منفي ديگري قرار ميگيرند كه به نظر ميرسد تهديد كنندهي آنها باشند (دووس، ۲۰۰۳: ۱۶۵ ؟؟؟). تحليلهاي گفتماني براي بيان چگونگي ساخته شدن هويتها از مفهوم دريدايي بيرونِ سازنده[۷] بهره ميگيرند. حدود يك گفتمان در ارتباط با بيرونِ تهديد كنندهاي ساخته ميشوند كه هويت درون را مسدود ميكند، اما در عين حال پيش شرطي براي ساختنِ هويت درون است (Howarth,۲۰۰۰: ۴۳
از منظر تحليل گفتماني، هويتها محصول و نمود عيني گفتمانها بوده همانند آنها تغييرپذير هستند. در شكلگيري هويت گفتماني گروه، آن ديگري كه ما به واسطهي در تقابل قرار دادن خود با آن، خود را ميشناسيم طرد ميشود و در عوض تفاوتهاي درون گروهي ناديده گرفته ميشوند... از اين رو تشكيل گروه عملي سياسي است (Jorgensen & Philips, ۲۰۰۲:۴۴).
تعريفي كه از انسان و افراد در درون يك گفتمان به صورت ايجابي شكل ميگيرد، حاكي از مفصل بندي دروني آن گفتمان ميباشد. هر گفتماني بر اساس چينش مفاهيم در درون مفصلبندي آن و نيز نقش تأثير گذار دال مركزي آن تعاريف خاصي از هويت افراد و جايگاه و ويژگيهاي آنها ارائه ميدهد. در گفتمان انقلاب اسلامي، اسلام دال مركزي قرار گرفته و در نتيجه نوع انسان شناسي و ويژگيهايي كه از انسان در آن مفصل بندي شكل مي گيرد، شاكله هويت افراد را رقم ميزند. به تعبير بابي سعيد، "طرح اسلامگرايي اساسا مصمم است كه از اسلام دال برتر نظم سياسي بسازد.... تبديل يك دال به دال برتر مساوي است با ايجاد وحدت و هويت يك كل و اجزايش. براي اسلام گرايان، دال برتر اسلام است" (بابي سعيد، ۱۳۷۸: ۵۷).
اسلام پيش از شكلگيري گفتمان اسلامگرايي يا انقلاب اسلامي، دال شناوري بوده است كه اسلامگرايان سعي نمودند بر اساس منطق هم ارزي و تفاوت با معنابخشي به آن و مفصلبندي مجدد آن در گفتمان خويش و در نهايت تبديل آن به يك دال مركزي هويت كلي گفتماني خود را شكل دهند. تمسك به اسلام از سوي مسلمانان در اينجا بر اساس منطق همارزي آنها را در يك رديف قرار داده و منطق تفاوت نيز آنها را از انسان مدرن غربي متمايز ميسازد. از اين رو در تعريف هويت اسلامي ميبايست به دال مركزي اسلام و چگونگي مفصل بندي و چينش آن با نشانههاي ديگر در گفتمان اسلامگرايي پرداخت. چنين تركيبي در درون خود ضمن تعريف هويت كلان گفتماني و نفي اغيار، ويژگيها و جايگاه افراد را در درون خود معين و مشخص خواهد نمود.
●خاستگاه و تكوّن هويت اسلامي
ريشه و خاستگاه هويت اسلامي را بايد در معنايي جست كه شخص خود را با پيوند زدن به پيام آسماني اسلام تعريف ميكند. براي يافتن چنين تعريفي از هويت اسلامي ميبايست چگونگي شكلگيري نخستين جامعه اسلامي را در صدر اسلام جستجو كرد. جامعه اسلامي با نزول دعوت الهي و آغاز بعثت در سال ۱۳ قبل از هجرت آغاز گرديد. اجتماع كوچك سه نفري پيامبر گرامي اسلامص و دو نخستين پيرو وي، علي ع و خديجه ع، در هنگام نماز جماعت در كنار كعبه، اولين تجلي هويت اسلامي در مكه بود. كانون هويت جديد اسلامي نيز پذيرش و پيروي از دعوت محمدص، آخرين پيامبر الهي بود. با گسترش مسلمانان و هجرت پيامبر گرامي اسلامص به يثرب هويت اسلامي شكل تثبيت يافتهاي پيدا ميكند و حتي نام نخستين جامعه اسلامي به مدينه الرسولص تغيير مييابد. در اينجاست كه خط مايز اسلام و شرك و كفر برجسته ميگردد و عملا نزول سوره كافرون در مكه و نيز آيه برائت در مدينه تجلي بخش تمايز مسلمانان از مشركان ميگردد. مسلمانان با نزول تدريجي قرآن هويت منسجمتري يافته و چگونگي زندگي اسلامي را با تعاليم پيامبرص ميآموزند. قرآن، شخص پيامبرص، و سنت وي در عصر رسالت همگي مرزهاي هويت مسلمانان را شكل ميدادند. نفي محوريت تمايزات قبيلهاي و قومي- نژادي و محور قرار گرفتن تقوي و ايمان، امت واحده اسلامي را شكل داد كه تمايزات منطقهاي قومي در آن حاشيهاي بود. چنين امتي مايه فخر و مباهات خدا و رسول او بود. هذه امتكم امه واحده و انا ربكم فاعبدون (انبياء- ۹۲).
با درگذشت پيامبر گرامي اسلام و بروز اختلاف ميان مسلمانان طبق منطق تفاوت جهان شيعي و سني هويتهاي متمايزي در درون گفتمان اسلامي يافتند. مبناي چنين تمايزي نيز نقش و جايگاه اهل بيت ع و جانشيني آنان از پيامبر گرامي اسلام ص بود. از منظر شيعيان آنچه در ساختار هويت اسلامي برجسته بود و سفارش أكيد پيامبر گرامي اسلامص را در پي داشت توصيه به همراهي قرآن و عترت ع در كانون حيات و هويت اسلامي است. تمسك به كتاب و عترتع در سنت اسلامي نشانگر نقش كانوني آنها در ساختار هويت اسلامي است.
هر چند پس از پيامبرص خلافت اسلامي سعي نمود با ادعاي جانشيني پيامبرص قلمرو و هويت اسلامي را تجلي دهد، اما واقعيت اين است كه نهاد خلافت نتوانست عملا بازتاب و جامع دو عنصر اصلي هويت اسلامي يعني كتاب و عترت باشد و در نتيجه با جدا افتادن آن دو، هويت اسلامي نيز دستخوش بحرانها و ناخالصيهايي گرديد كه سرآغاز آن به نخستين روزهاي رحلت پيامبر اسلامص برميگشت. البته در جهان شيعي برخلاف جهان غالب سنّي كه كانون هويت اسلامي را پس از پيامبرص در نهاد خلافت و شريعت يا سنت او ميجست (نك: بابي سعيد،۱۳۷۹: ۶۴-۶۸)، شيعه بر عمل به توصيه پيامبر گرامي اسلامي اصرار ميورزيد و هويت اسلامي را در قرآن و عترت ع جستجو ميكرد. حديث شريف نبويص در تأكيد بر شناخت امام زمان را ميبايست در اين راستا توضيح داد. حديث شريف ضرورت معرفت امام در كتب فريقين نقل شده است. طبق اين حديث پيامبر گرامي اسلامص فرمودند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه (النعماني، بيتا:۱۲۹)، يعني هرآنكه از دنيا برود اما امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلي مرده است. چنين تأكيدي بر شناخت امام زمانه، تأكيدي بر روايت ثقلين است و نشان ميدهد كه معرفت امام كانون هويت اسلامي را تشكيل ميدهد.
به رغم تمايز هويت شيعي و سني در جهان اسلام، چنين تمايزي بر اساس منطق هم ارزي و تفاوت در رويارويي با رقيب يا دشمن مشترك به مثابه "غير"، حاشيهاي گشته و عملا هويت مشترك اسلامي مورد تمسك قرار ميگيرد. شايد بتوان از اين طريق منطق همدلي و همراهي مسلمانان سني را در جهان اسلام با انقلاب اسلامي ايران درك نموده و توضيح داد. نتيجه آنست كه جهان اسلام از منظر تحليل گفتمان لاكلا و موفه به مثابه امت واحدهاي تلقي ميشود كه در باور و تمسك به پيام آسماني اسلام و تعاليم حضرت محمد ص با يكديگر همدلي و اشتراك دارند.
●چالشهاي هويت اسلامي در جهان معاصر
فرايند احياي هويت اسلامي را در عصر حاضر ميبايست در راستاي چالشهاي شكل گرفته بر هويت اسلامي توضيح داد. بدون ترديد هويت اسلامي در طول تاريخ با چالشهاي مختلفي مواجه گشته است و هر كدام از آنها نيز تأثيرات خاص اما محدود خود را بر هويت اسلامي گذاردهاند. سرآغاز چنين تأثيراتي را ميتوان در خود صدر اسلام جستجو نمود كه با ارتحال پيامبر گرامي اسلامص و در فرايند عادي شدن اقتدار فرهمند پيامبرص در نگرش غالب سني، عناصري از سنن جاهلي در وضعيت بازگشت قرار گرفتند. چنين عناصر هويت بخش عصر جاهلي در فرايند دعوت پيامبر و با خصلت سنت شكني رهبري فرهمند ايشان نفي شده بودند ( ؟؟See: Dabashi,). اما چنانكه وبر بخوبي توضيح ميدهد (وبر، ۱۳۷۴: ۴۰۲)، فرايند عادي شدن رهبري فرهمند در برخي موارد با بازگشت عناصر سنتي قبل از وي همراه است. شايد بتوان ملموسترين و سريعترين نمود چنين بازگشتي را، فراتر از نمودهاي اساسي آن در عصر امويان، در انتقال محل تجمع مسلمانان در مسجد در عصر پيامبرص به سقيفه بنيساعده در نخستين روز ارتحال ايشان دانست.
در طول تاريخ اسلام چالشهاي مختلفي پيشاروي هويت اسلامي قرار گرفته است. برخي از چنين چالشهايي را ميتوان در بحران خلافت، روريارويي تمدن اسلامي با تمدنهايي ديگر چون تمدن ايران باستان و يونان باستان و بعدها تهاجم مغول به جهان اسلام مشاهده كرد (نك: ولايتي،۱۳۷۸). هيچكدام از چالشهاي فوق عملا نتوانستند اساس هويت اسلامي را به چالش كشيده و تمدن و فرهنگ اسلامي توانست براحتي بر چالشهاي فوق فائق آمده و به بازسازي خود بپردازد. به بيان ديگر هويت اسلامي در مواجهه با چنين چالشهايي تداوم خود را حفظ نموده و خود را بازسازي و احيا مينمود. برجستهترين نمود چنين پايداري را ميتوان در تهاجم مغول مشاهده كرد. به رغم شكست مسلمانان در برابر تهاجم مغول آنان به دليل تفوق فرهنگي و تمدني خود توانستند براحتي و به سرعت مهاجمان و فاتحان نافرهيخته خود را در خود جذب و هضم نموده و به رغم مغلوب بودن در عرصه نظامي در عرصه فرهنگ و هويت غالب باشند (لويس، ۱۳۷۸: ۳۳).
اما اساسيترين چالش را براي فرهنگ و هويت اسلامي ميبايست در تهاجم فراگير و همه جانبه غرب مدرن به جهان اسلام جستجو كرد. بر خلاف مهاجمان پيشين غربيان هرگز همچون مغولان نوآموزان مستعدي براي فرهنگ و تمدن اسلامي در نيامده بلكه اساس فرهنگ و تمدن اسلامي را به چالش كشيدند. برخي به درستي بر ويژگي دو چالش معاصر براي فرهنگ و تمدن اسلامي اشاره كردهاند. اين دو چالش انحطاط تمدن اسلامي و نيز تهاجم فراگير دنياي غرب مدرن به جهان اسلامي ميباشد (نك: موثقي، ۱۳۷۴: ۹۴). از اين حيث چالشهاي عمده و اساسي پيشاروي جهان اسلام را در طول قرون گذشته ميتوان صرفا در چالش نظامي، سوء عملكرد حاكمان و نيز اختلافات فرقهاي و گاه قومي دانست. در تمامي اين دوران اسلام تنها راه حل باقي ماند. هر چند بر سر تفسير و تأويل صحيح آموزههاي اسلامي اختلافات جدي نيز بروز كرده است. اما در تمامي اين دوران مسأله اصلي و مركزي اسلام بوده است.
به رغم وجود چالشهاي متعدد و متنوع بر جهان اسلام در طول تاريخ اسلام، جهان اسلام در مواجهه با چالش دنياي مدرن غرب با چالشي اساسا متفاوت روبرو گشت. چالش تهاجم غرب مدرن اساس تمدن اسلامي را به چالش كشيد. اگر بخواهيم چالش مدرنيسم غربي را در جهان اسلام به شيوهاي عميقتر و با الهام از مباحث انديشمندان پسامدرن توضيح دهيم، چالش اساسي مدرنيسم غربي بر جهان اسلام را ميبايست با بهرهگيري از اصطلاح واژگان نهايي رورتي توضيح دهيم. واژگان نهايي رورتي با دال مركزي لاكلا و موفه در تقارن ميباشد. چنانكه گذشت واژگان نهايي آخرين كلمه و در واقع برترين كلمهاي است كه در كانون هويت انسانها قرار ميگيرد. از اين حيث مدرنيسم غربي كلمه نهايي مسلمانان را به چالش كشيد. چنين چالشي سبب گرديد تا بخش تحصيلكرده و فرهيخته جهان اسلام در راه نهايي بودن اسلام به ترديد افتاده و حتي برخي راه حل نهايي را نه در اسلام، بلكه در پيروي از تمدن و فرهنگ غربي جستجو كنند. هر چند بدنه اصلي جامعه اسلامي همراه با نهادهاي ديني و حوزوي وفادار به هويت اسلامي باقي ماندند، اما بدنه سازمان دهنده و تدبير كننده جوامع اسلامي عملا به ترديد افتاده و برخي رنگ و بوي غربي گرفته و به انفعال و خودباختگي در برابر غرب افتادند و برخي ديگر چاره را در بازگشت به عصر باستاني ماقبل اسلامي جستجو كنند.
چنين وضعيتي را ميتوان وضعيت مواجهه يا تجربه جهان اسلام با مسأله انحطاط دانست. معيار انحطاط در اينجا به معنايي كه نظريهپرداز نظريههاي زوال و انحطاط مطرح كرده است، نميباشد (طباطبايي، ۱۳۷۳و۱۳۸۰). از ديدگاه وي جدا شدن ايرانيان از مباحث فلسفي و غلبه قشريگري ظاهرگراي ديني شاخص انحطاط و زوال است، اما از منظر تحليل گفتمان چنين شاخصهاي را نميتوان پذيرفت. بقا و تداوم يك تمدن تا زماني كه كانون و محور آن تمدن پابرجا باشد، پذيرفته است. از اين حيث شايد بتوان مفهوم انحطاط را در تحليل گفتماني همسان با نظريه چالش و پاسخ توينبي در مباحث فلسفه تاريخ مشابه دانست كه معيار تداوم يك تمدن صرفا در توان مواجه و پاسخگويي آن به چالشهاي پيشاروي و به بيان ديگر توان يك تمدن در تداوم و حفظ انسجام خود در مواجه با بحرانها جستجو ميشود (نك: ادواردز، ۱۳۷۵: ۳۱۳-۳۲۱ ). از اين حيث تا زماني كه تمدن و فرهنگ اسلامي توانسته است در اذهان مسلمانان واژگان نهايي بودن خود را حفظ كند، تداوم دارد. انحطاط زماني تجلي مييابد كه واژگان نهايي دچار دگرگوني و تغيير گردد. از اين حيث عملا مدرنيسم غربي توانسته است در دو سده اخير واژگان نهايي مسلمانان را به چالش كشيده و آنها را مورد ترديد قرار داده يا موجب تسليم برخي از آنان در برابر غرب گردد.
ر چند چالش مدرنيسم غربي چالشي اساسي براي تمدن اسلامي به شمار ميرفت، اما به تبع آن چالشهاي فرعي ديگري نيز در جهان اسلام رخ نموده است. نخستين چالش فرعي چالش تجزيه جهان اسلام به دولت ملتهاي كوچك در جهان اسلام است. هر چند اقدامات سياسي ونظامي استعمارگران در تجزيه جهان اسلام نقش اساسي داشته است، اما مهمترين چالش تمدن اسلامي ظهور مليگرايي در جهان اسلام بوده است. اگر تجزيه سياسي و نظامي جهان اسلام امري قهري بود و چندان بنياد هويت اسلامي را هدف قرار نميداد، اما مليگرايي سبب تجزيه ماهوي جهان اسلام و به چالش كشيده شدن هويت اسلامي گرديد. مليگرايي خود از دست آوردهاي دنياي مدرن غرب محسوب ميشود و رواج آن در جهان اسلام سبب حاشيهاي شدن هويت اسلامي گرديد. اگر در روزگار گذشته جهان اسلام حداقل داراي وحدت صوري بود و مسلمانان امت واحده اسلامي را تشكيل ميدادند، مليگرايي سبب اولويت قرار گرفتن هويت سرزميني بر هويت اسلامي گرديد و جهان يكپارچه اسلام از منظر عقيدتي، به قلمروهاي هويتي مختلف تجزيه شد.
●اسلام گرايي معاصر و احياي هويت اسلامي
هويتها هر چند امري زوال پذير تلقي ميشوند، اما همواره عناصري از هويتهاي غالب به رغم دگرگوني هويت انسانها در كانون هستي انسانها باقي ميماند. هويتهاي تثبيت شده به گذشته و سنت يك جامعه تعلق دارند. هويتها در شرايط به چالش كشيده شدن هر چند از ضمير خودآگاه انسانها حذف ميشوند اما ريشههاي آن را ميتوان در كانون وجود انسانها جستجو كرد. از منظري ديگر اگر هويت انسانها با ساختار وجودي بشر يا همان آموزه فطرت سازگاري داشته باشد، چنين پايداري و رسوخ هويتهاي اصيل بيشتر بوده و بنياديتر خواهد بود. در چنين وضعيتي ميتوان از هويتهاي اصيل در برابر هويتهاي غير اصيل سخن گفت. اسلام ديني است كه بر اساس فطرت پاك انساني بنا شده است. از اين رو يك مسلمان گرايش طبيعي به آن در وجود خويش احساس ميكند و هويت اسلامي را ميتوان هويتي ريشهدار در انسانها دانست.
شايد بتوان قدرت و نقش اسلام را در هويت بخشي به انسانها، فراتر از سازگاري آن با ساختار وجود آدمي، در قدرت معنادهي دين براي انسانها نيز دانست. از اين منظر دين نقشي اساسي در زندگي انسانها ايفا ميكند. براون سعي نموده است نقش دين را از منظر قدرت انگاره پردازي[۸] آن در ميان انسانها مورد بررسي قرار دهد. براون در بررسي وضعيت آينده جهان بر اين نكته تأكيد نموده است. او بر اين باور است كه توانايي يك دولت در كسب برتري در منازعات با رقباي خود به قدرت خيره كننده انديشههايي بستگي دارد كه ضمن پيوند افراد متعلق به اجتماعات مختلف، آنان را وا مي دارد تا تمايلات، امنيت شخصي و حتي زندگي خود را در راه دفاع از دولت خود فدا كنند. اين كه چه كسي در تمامي موضوعات و مسائل به تبعيت از چه انديشهاي فردي مي پردازد تنها از طريق جوامع انگاره پردازي كه در سراسر گيتي گسترش يافته و با درنورديدن مرزها برخي از منسجم ترين جوامع را در جهان تشكيل دادهاند، مشخص ميشود (Brown, ۱۹۹۵: ۱۵۷؛ به نقل از هينس: ۶۸-۶۹).
هويت اسلامي و وضعيت آن را در تعيين هويت اسلامي بخوبي ميتوان بر اساس مفاهيم هوسرل توضيح داد. براي اين منظور ميتوان از دو واژگان رسوب شدن[۹] و احياء[۱۰] استفاده كرد. چنين واژگاني بعدها توسط لاكلا و موفه نيز مورد بهره برداري قرار گرفته است (See: Laclau & Mouffe: ۲۰۰۱: IX). رسوب شدن حاكي از وضعيتي است كه طي آن امور جديد به تدريج عادي شده و به بخشي از زندگي روزمره انسانها تبديل ميشوند. رسوب شدن نقطه مقابل فعال سازي مجدد يا احياء است. فعال سازي مجدد بيانگر وضعيتي است كه در آن رسوب شدن و انجماد مورد انتقاد قرار ميگيرد. فعال سازي مجدد بيانگر انتقاد از تحقق رويدادي است كه ما آن را طبيعي فرض ميكنيم (Husserl,۱۹۷۰,۲۶۹-۹۹ ؛ به نقل از بابي سعيد، ۱۳۷۹: ۲۷).
بر اساس چنين نگرشي طي تاريخ اسلام هويت اسلامي در وجود مسلمانان نهادينه شده و رسوب گشته و به تعبير رورتي اسلام به عنوان واژگان نهايي مسلمانان در ذهن مسلمانان تثبيت يافته است. چالش دنياي جديد با تحميل هويتهاي جديد عملا موجب به هم خوردن وضعيت تثبيت هويت اسلامي گرديد. بابي سعيد اين نكته را بخوبي با پيدايش كماليسم در جهان اسلام كه در صدد تحميل مدرنيسم در جهان اسلام بود، توضيح ميدهد. مهم ترين اقدامات كمال آتا تورك به عنوان بنيانگذار كماليسم كنارگذاردن و حذف دالهاي اصلي هويت اسلامي از زندگي مسلمانان بود. اين دالها در جهان سني بتدريج پس از نقش بنيانگذاري پيامبر اسلام در نهاد خلافت و شريعت اسلامي تبلور يافته بود. كمال با اتكاء بر قدرت و سيطره خويش عملا با الغاي خلافت و كنارگذاردن شريعت از عرصه اجتماعي هر دو دال اصلي هويت اسلامي به چالش كشيده و در نتيجه هويت رسوب شده مسلمانان را مجدد فعل ساخت. اوج فعاليت مجدد هويت اسلامي را ميتوان در ظهور پديده اسلام گرايي توضيح داد (بابي سعيد، همان:۷۴-۸۲). اسلام گرايي از اين حيث ثمره بازگشت و احياي هويت اسلامي بوده است.
●انقلاب اسلامي ايران و هويت اسلامي
طبق تحليل گفتماني ميتوان توضيح داد كه چگونه انقلاب اسلامي ايران نمود بارزي از احياي هويت در جهان اسلام بوده است. براي توضيح اين نكته ميبايست به استراتژي رژيم پهلوي در هويت زدايي از مسلمانان پرداخت. بدون ترديد آشنايي ايرانيان با تجدد و مفاهيم و آموزههاي آن به بيش از يكصد سال اخير و بويژه واقعه مشروطه خواهي برميگردد. اما به نظر ميرسد فرايند امور در مشروطه لزوما به نفي هويت اسلامي نياجاميد. در نهايت علماي شيعي در نجف و ايران تلاشي نظري براي آشتي مشروطه خواهي با آموزههاي اسلامي از خود نشان دادند. از اين حيث مشروطه خواهي جزوي از هويت اسلامي و سازگار با آن تلقي ميگرديد. وجود نهاد نظارتي مجتهدان شيعي در نظارت بر قوانين مجلس كه در اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطيت انعكاس يافته بود، نشانگر تداوم هويت اسلامي است. البته بدون ترديد فرايند امور در طول دوره پهلوي اول و دوم به تدريج به سمت حذف هويت اسلامي پيش رفت. اقدامات رضاشاه در كشف حجاب در دو مرحله (۱۳۰۷ و ۱۳۱۴) و نيز استراتژي فرهنگي وي در اسلامزدايي در راستاي ادامه سياستهاي آتاتورك در ايران همگي نمودهايي از به چالش كشيده شدن هويت اسلامي بود. چنين فرايندي عملا را به فعال سازي مجدد و احياء هويت اسلامي رسوب شده ميانجاميد. هر چند سيطره و قدرت پهلوي اجازه ظهور هويت اسلامي را در پهلوي اول نميداد، اما در پهلوي دوم عملا زمينههاي ظهور هويت اسلامي فراهم آمد.
احياي هويت اسلامي در ايران را ميبايست همراه با سياستهاي دستوري غرب براي نوسازي در ايران دانست. تجربه نقش روحانيت شيعي در اداره حركتهاي مردمي در جنبش مشروطه و نهضت ملي شدن نفت، همگي نمودهاي بارزي از ريشهدار بودن هويت اسلامي يا به تعبير دقيقتر وضعيت رسوبشدگي هويت اسلامي در وجود مسلمانان بوده است.
اصلاحات تحميلي دهه چهل ايران كه با روي كارآمدن كندي در راستاي تغيير استراتژي آمريكا در ماوراء بحار صورت ميگرفت، سبب شد كه هويت اسلامي به صورت آشكارتري به چالش كشيده شود. شايد بتوان در نگاهي نمادين و نشانهشناختي حذف سوگند به قرآن را از شرايط انجمنهاي ايالتي و ولايتي نمود بارزي از اسلام زدايي از هويت ايرانيان دانست. اقدامات ديگري چون ستيز با مذهب و روحانيون، كاپيتولاسيون و عوامل ديگر در اين دوره سبب فعال سازي مجدد هويت اسلامي گرديد. همانگونه كه اقدامات كمال آتا تورك زمينه ساز فعال شدن هويت اسلامي در نيمه دوم قرن بيستم گرديد، سياستهاي پهلويها نيز عملا چنين زمينهاي را در ايران فراهم ساخت.
به رغم كنترل و مهار قيام ۱۵ خرداد در دهه ۴۰، پيدايش زمينههاي بحران و بيقراري[۱۱] در دهه ۱۳۵۰ در رژيم پهلوي و نيز تداوم سياستهاي پهلوي در اسلام زدايي از هويت ايرانيان كه با تغيير مبدأ تاريخ از هجري به شاهنشاهي صورت گرفت، زمينه احياي هويت اسلامي را بيشتر فراهم نمود. براي توضيح چگونگي زمينههاي احياي هويت اسلامي در اين دروان ميبايست مجددا با استفاده از مفاهيم لاكلا و موفه، به دلايل تفوق و برتري اسلام گرايي در مبارزات مردم ايران با رژيم پهلوي پرداخت. بدون ترديد در ايران دهههاي ۴۰ و ۵۰ گفتمانهاي مختلفي در معارضه با رژيم پهلوي قرار داشتند. حتي برخي از اين گفتمانها، هماننند گفتمان چپگرايي، به دليل حمايتهاي خارجي از آنها شانس بيشتري براي موفقيت داشتند. اما با اين حال هيچ كدام نتوانستند رهبري قيام مردمي ايران را در اختيار گرفته و امور را در كنترل خويش بگيرند.
علت تفوق گفتمان اسلام گرايي از اين حيث با مفاهيم در دسترس بودن و اعتبار قابل توضيح است. بابي سعيد سعي نموده است، اين نكته را توضيح و بسط دهد. از اين منظر با تضعيف گفتمان مسلط گفتمانهايي كه بتوانند ضمن در دسترس بودن، معنا و هويتي قابل قبول و معتبر براي انسانهاي دچار بحران ارائه نمايند، از فرصت و شانس برتري براي پذيرش و در نتيجه غلبه يابي برخوردار ميشوند. لاكلا در تقابل بين گفتمانها معتقد است گفتماني در شرايط بحراني مي تواند به حفظ و بازتوليد خود بپردازد كه از اين دو ويژگي برخوردار باشند (Laclau,۱۹۹۰:۶۶). در دسترس بودن بدان معناست كه در فضاي بحراني كنشگران اجتماعي مي توانند آن را بيابند و بدان تمسك جويند. چنين ويژگي مستلزم وجود زمينهها و ريشههايي از گفتمان در دسترس متناسب با هويت رسوب شده كنشگران مي باشد. كنشگران در صورتي به گفتمانهاي در دسترس تمسك ميكنند كه آن را معتبر نيز بدانند. يعني از بين وضعيت هاي موجود تنها آن گفتمان را پاسخگوي نياز خود و حل بحران بيابند.
بابي سعيد به وجود گفتمانهاي مختلف در ايران در آستان? انقلاب اشاره ميكند. " قبل از انقلاب ايران، گفتمانهاي كمونيستي، آزادي خواهي و مليگرايي در دسترس بودند" (بابي سعيد، همان: ۸۴). شرايط برتري اسلامگرايان را در ايران در آستانه انقلاب اسلامي فارغ از دلايل ديني- كلامي، ميتوان اعتبار آن در نزد تودههاي مردم مسلمان در جهان اسلام دانست. البته اعتبار گفتمان اسلامگرايي را در اين مقطع ميبايست در قابليت و توانايي آن در شكست هژموني پيشين و ارائه خود به عنوان گفتمان برتر و جديد نيز جستجو كرد. بابي سعيد تلاش نموده است نشان دهد كه چرا تنها اسلامگرايان و نه ديگر گفتمانها توانايي شكستن هژموني پيشين را داشته و در نتيجه توانستند اعتبار لازم را در جهان اسلام عملا كسب نمايند (همان: ۹۰). اين ويژگيها حاكي از اهميت عنصر هويت در پيروزي انقلاب اسلامي ايران ميباشد. از اين جهت است كه انقلاب اسلامي ايران توانست توجه جدي برخي از انديشمندان پسامدرن مثل فوكو را به خود جلب نمايد (نك: تاجيك، ۱۳۷۸).
●انقلاب اسلامي و احياي هويت اسلامي در جهان اسلام
هويت خود عامل تفوق و پيروزي انقلاب اسلامي بوده است. اما از منظري ديگر پيروزي انقلاب اسلامي در ايران خود موجب احياي هويت اسلامي در جهان اسلام نيز گشته است. انقلابها بازتابهاي مختلفي در اقصي نقاط جهان دارند. بيشترين تأثير انقلابها را ميبايست در مناطق فرهنگي مشترك جستجو كرد. جهان اسلام به عنوان زمينه فرهنگي مشترك با مردم ايران، تحت تأثير انقلاب اسلامي ايران قرار گرفته است. نمودهاي چنين تأثيري را ميتوان در رشد و گسترش حركتهاي اسلامي همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي ايران مشاهده كرد.
به رغم ادعاهاي برخي از تحليلگران غربي در ناكامي و شكست اسلام سياسي (روآ، ۱۳۷۸)، اسلام سياسي در چند دهه اخير رشد روزافزوني داشته است. ظهور جريانهاي اسلامگرا در فلسطين، لبنان، تركيه، كشورهاي آفريقايي مثل سودان، پاكستان و شبه قاره، جنوب شرق آسيا، و ديگر مناطق جهان اسلام همگي به عنوان نمودهاي بارزي از احياي هويت اسلامي در جهان اسلام به جهاتي حاكي از بازتابهاي انقلاب اسلامي ميباشد. افول ايدئولوژي ماركسيستي و بحران در نظامهاي ليبرال دموكراسي همگي زمينه رشد اسلامگرايي را در جهان اسلام فراهم كرده است
برخي از محققان غربي انقلاب اسلامي ايران سعي نمودهاند در مطالعه بازتابهاي آن با بررسي جزئيات حركتهاي اسلامي در جهان اسلام، تأثير انقلاب اسلامي را در جهان اسلام ناچيز جلوه دهند. لانگ يكي از نويسندگان مجموعه مقالات كتاب انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، با ردّ ارزيابي شتابزده از خطر نفوذ انقلاب اسلامي ايران در خاورميانه عربي، استنتاج ميكند كه "مسلمانان سني خليج [فارس] پذيرش چنداني نسبت به جنبشهاي انقلابي به عنوان ابزاري براي ابراز نارضايتي نشان ندادهاند. در حالي كه انقلاب ايران موجب بيداري بسياري از شيعيان شد و بويژه به نسل جوان تر آگاهي سياسي و جرأت بيشتري نسبت به هويت و حقوق خود بخشيد، اما بازتاب فكري وا عتقادي ايران محدود بوده است" (اسپوزيتو،۱۳۸۲: ۲۰). اسپوزيتو و پيسكاتوري در فصل پاياني اين كتاب تأثيرات انقلاب اسلامي ايران را بر جهان اسلام از چهار سنخ دانستهاند. تأثير ملموس و چشمگير (در لبنان و بحرين)، الگودهي و تشويق جريانات اسلامي كشورها و شتاب بخشيدن به آنها (در كشورهايي مثل مصر، تونس، نيجريه، پاكستان و فيليپين)، تأثيرگذاري عام و فراخ در برانگيختن ايدئولوژي و تفكر سياسي اسلامي (در مصر سودان مالزي و اندونزي)، و در نهايت، بهانهگيري هاي برخي از دولتهاي اسلامي به دليل ترس از انقلاب اسلامي براي مهار و سركوب مخالفان اسلامگرا (در عراق، مصر، تونس، و اندونزي) (همان:۳۳۱). نتيجهگيري كلي آنان اينست كه " مهمترين تأثيرگذاري ايران انقلابي بر جهان اسلام در سطح افكار و ايدئولوژي است. احياگري اسلامي ويژگي بارز و جنبه جهاني افكار و برخي ايدئولوگهاي سني همچون حسن البنا و سيد قطب از مصر، ابوالاعلي مودودي از پاكستان و ابوالحسن ندوي از هند بوده است. در نتيجه انقلاب، آثار دو ايدئولوگ ايراني، يعني [امام] خميني و علي شريعتي، در سطح گستردهاي در جهان اسلام – و غير اسلام- ترجمه و توزيع شد.... بيترديد به خطا نرفتهايم اگر بگوييم نسل مسلمان پس از انقلاب در سراسر جهان پذيرفتهاند كه اسلام براي اصلاح سياسي و اجتماعي برنامه دارد" (همان، ۳۳۱-۳۳۲).
البته به رغم اذعان به تأثيرات مهم انقلاب اسلامي در اين كتاب، آنچه به نظر ميرسد مورد توجه جدي قرار نگرفته است، بيتوجهي به چالش انقلاب اسلامي با سيطره مدرنيسم غربي ميباشد. بدون ترديد آنچه كه تنها انقلاب اسلامي توانست در اين مرحله انجام دهد و چنانكه گذشت توجه انديشمندان پسامدرني چون فوكو را برانگيخت، خصلت شالوده شكني انقلاب اسلامي نسبت به سيطره مدرنيسم غربي بوده است. بدون توجه به چنين تأثيري، تأثيرات ديگر انقلاب اسلامي چندان اساسي نخواهد بود. بابي سعيد سعي نموده است اين نكته را با الهام از مباحث ليوتار در نفي روايت كلان و با تركيب آن با ايده يونگ در تلقي پسامدرنيسم به مثابه مركزيتزدايي از غرب توضيح دهد (بابي سعيد، همان:۱۲۱-۱۲۵). از اين حيث گفتمان اسلام گرايي در انقلاب اسلامي عملا به نفي اروپامحوري يا همان غرب محوري انجاميده است. بابي سيعد به امام خميني و طرح او اشاره ميكند كه اسلامگرايي را به عنوان يك الگو مطرح كرده است. او اظهار ميدارد "من با پروراندن اين استدلال خواستهام نشان دهم كه اسلامگرايي تا حد زيادي در راستاي تخريب منطق اروپامداري به پا خواسته است. استدلال من اين بوده است كه ظهور اسلامگرايي تنها در فضايي قابل فهم است كه در آن، غرب مركززدا شده باشد" (همان: ۱۴۹). شايان توجه است كه مراد وي از اروپامحوري نگرش منطقهاي جغرافياي نبوده، بلكه يك گفتمان فكري است.
شايد از منظر ديگري بتوان توضيح مانوئل كاستلز را نيز مورد توجه قرار داد كه با سنخشناسي سهگانه هويتها سعي دارد چگونگي تقابل بين هويتها را در جامعه شبكهاي جهاني شده توضيح دهد. از نگرش او هويت مسلط همان هويت مشروعيت بخش است كه در برابر آن هويتهاي مقاومتي شكل ميگيرند. برخي از هويتهاي مقاومتي موفق ميشوند در برابر هويت مسلط هويتهاي برنامهاي جديدي را به عنوان بديل ارائه نمايند. هويت مسلط در نگرش كاستلز با ابتناء بر جامه مدني غربي به بازتوليد مدرنيته ميانجامد، اما هويتهاي مقاومتي مبتني بر مذهب ( هويت بنيادگرايانه در بحث كاستلز) و جنسيت (مثل فمينيستها) و يا هويتهاي گروههاي طرفدار محيط زيست و سبزها در برابر هويت مسلط به مقاومت و نفي آن ميپردازند (نك: كاستلز،۱۳۸۰،ج۲: ۲۶-۲۴). هر چند مبناي نظري كاستلز صرفا بهرهگيري از مباحث آلن تورن در سنخ شناسي جنبشهاي جديد اجتماعي است و نميتواند همانند تبيين كه بابي سعيد عميق و توضيح دهنده باشد، اما تمركز بر مفهوم هويت بخوبي ميتواند نشانگر تقابل هويت اسلامي در فرايند انقلاب اسلامي با هويتهاي مسلط غربي باشد.
●انقلاب اسلامي و چشم انداز هويت اسلامي
انقلاب اسلامي ايران تداوم و نقطه عطفي در حركت احياي اسلامي معاصر است. دو تحول اساسي در چند دهه اخير سبب شده است كه چشمانداز احياي هويت اسلامي از زمينههاي مساعدتري برخوردار باشد. ظهور نگرشهاي پسامدرن در درون غرب و نيز پيدايش جهاني شدن دو عاملي هستند كه هر دو به تضعيف تدريجي سيطره مدرنيسم غربي ميانجامد. به نظر ميرسد شرايط جديد فرصتهاي بيشتري را براي حركت اسلامگرايي معاصر فراهم ميسازد (نك: بهروزلك، در دست انتشار).
طبق الگوي تحليل گفتماني لاكلا و موفه، مفاهيم فرصت و چالش را ميبايست در شرايط نزاع گفتماني و نسبت موجود بين آنها تعريف نمود. فرصت براي يك گفتمان شرايطي است كه آن گفتمان در روابط قدرت بين گفتمانها شرايط ظهور مييابد و در نتيجه ميتواند در برابر گفتمانهاي مسلط پيشين ايستاده و سيطره آنها را بشكند و خود را در شرايط برتر و مسلط قرار دهد. طبعا چنين فرصتهايي با توجه به ميزان شكست و تضعيف گفتمان مسلط و توان دروني گفتمان بديل در كسب برتري ميتواند متفاوت باشد. در شرايط افول يك گفتمان و ظهور گفتمان ديگر معيارهاي اصلي لاكلا و موفه دو شرط در دسترس بودن و قابليت اعتبار ميباشند (Laklau,۱۹۹۰:۶۶). حال گفتمانهاي رقيب با توجه به ميزان در دسترس بودن و نيز اعتبار آنها فرصت ظهور و تسلط مييابند.
در شرايط امروز جهاني گفتمان مدرن ليبرال دموكراسي غربي، بويژه پس از سقوط نظامهاي گفتماني مسلط است و گفتمانهاي ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده است. گفتمانهاي ديگري چون جريانات بنيادگرايي ديني (مسيحي، يهودي و غيره)، گفتمان فمينيسم؛ گفتمان چپ جديد، اسلام سياسي و بسياري ديگر هنوز در شرايط حاشيهاي گفتمان مدرنيسم قرار دارند. در واقع سيطره گفتمان مدرنيسم به چند سده اخير برميگردد كه ليبرال دموكراسي تداوم آن محسوب ميشود، اما تحولي كه اينك صورت گرفته است، بروز بحرانها وبيقراريهايي است كه در آن رخ داده و منجر به تضعيف سيطره آن شده است. با افول بلوك شرق و نظامهاي سوسياليستي، ليبرال دموكراسي در غرب به رهبري آمريكا سعي نموده است خود را تنها بديل ممكن براي عصر نوين جهاني معرفي نمايد و اينك نيز آمريكا به دليل برتري نظامي اقتصادي خود بر جهان سعي دارد سيطره چنين گفتماني را حفظ نمايد.
عوامل بيقراري و بحران در گفتمان مسلط مدرنيسم و به تبع آن ليبرال دموكراسي را ميبايست از يك سو بحران معنا در دنياي مدرن دانست كه چنانكه متفكران سنتگرا آن را بخوبي تبيين نمودهاند(نك: گنون،۱۳۷۸)، به دليل تمركز بر زندگي مادي- دنيوي و كمرنگ ساختن ابعاد معنوي حيات بشري دچار بحران معنا گشته است. از سوي ديگر چنين بحراني ريشه در نقدهايي دارد كه نظريهپردازان پسامدرنيسم با نفي سوژه محوري مدرنيسم و نشان دادن تعيين كنندگي شرايط اجتماعي بر انديشه و تفكر بشري، مباني مدرنيسم زير سوال بردهاند. به رغم چنين نقدهايي هنوز گفتمان مدرن ليبرال دموكراسي دچار بيقراري كامل نگشته و هنوز با تمسك به قدرت برتر خود در صدد حفظ و تداوم سيطره خود ميباشد. چنين وضعيتي را ميتوان آغاز فرايند افول مدرنيسم و فراهم شدن زمينههاي ظهور گفتمانهاي بديل آن دانست.
آغاز افول مدرنيسم از دو جهت مي تواند در وضعيت جهاني شدن موجب پيدايش فرصتهاي جديد براي هويت اسلامي در طول قرن بيست و يكم باشد. نخستين فرصت را ميتوان بر اساس تحليل نظريه پردازاني بيان نمود كه عصر جهاني شدن را عصر بازگشت اديان تلقي ميكنند. بسياري از نظريه پردازان جهاني شدن با توجه به بحران معنا در جهان امروز كه از تضادهاي دروني مدرنيسم غربي و نيز وضعيت بحران هويت ناشي از تلاقي فرهنگها با گسترش ارتباطات بين فرهنگها نشأت مي گيرد، عصر جهاني شدن را عصر بازگشت اديان ناميدهاند. جرج ويگل مدعي بود كه ما امروز شاهد شكل گيري يك نوع حركت فراگير احياگرانه ديني در تلاش براي سكولاريسم زدايي از جهان هستيم (نك: هينس، ۱۳۸۱: ۱۹). از اين رو قرن بيستم را آخرين قرن مدرن و سكولار دانسته ميشود كه احتمالا جهان نوگراي قرن بيست و يكم حداقل از منظر عقلگرايي عصر روشنگري در قالب جهاني پساسكولار جلوهگر ميشود (Berri, ۱۹۹۳). در حقيقت دين گرايي معاصر بر خرابههاي مليگرايي سكولار در جهان سوم، سرمايهداري مادي گرا در جهان توسعه يافته و كمونيسم در اروپا استوار گشته است (هينس، ۱۳۸۰: ۶۴).
مهم ترين وجه اهميت بازگشت اديان را در عصر حاضر ميتوان بر اساس قدرت معنادهي يا انگاره پردازي[۱۲] اديان توضيح داد. چنانكه گذشت، براون در بررسي وضعيت آينده جهان بر اين نكته تأكيد نموده است. او بر اين باور است كه توانايي يك دولت در كسب برتري در منازعات با رقباي خود به قدرت خيره كننده انديشههايي بستگي دارد كه ضمن پيوند افراد متعلق به اجتماعات مختلف، آنان را وا مي دارد تا تمايلات، امنيت شخصي و حتي زندگي خود را در راه دفاع از دولت خود فدا كنند. اين كه چه كسي در تمامي موضوعات و مسائل به تبعيت از چه انديشهاي فردي مي پردازد تنها از طريق جوامع انگاره پردازي كه در سراسر گيتي گسترش يافته و با درنورديدن مرزها برخي از منسجم ترين جوامع را در جهان تشكيل دادهاند، مشخص ميشود (Brown, ۱۹۹۵: ۱۵۷؛ به نقل از هينس: ۶۸-۶۹). اديان به دليل آموزههاي جهان شمول خود از قدرت بارزي در ايده پردازي برخوردار هستند و از اين جهت در فضاي جهاني شدن يك قدرت حايز اهميتي تلقي مي شوند. مفهوم قدرت انگاره پردازي را براي اديان در عصر جهاني شدن ميتوان با مفاهيم گفتماني قابليت دسترسي و اعتبار تكميل نمود.
بر اين اساس در شرايط جديد جهاني شدن نكته مهم براي اسلامگرايي معاصر فعال شدن و بازگشت به هويت اسلامي در جهان اسلام ميباشد. چنانكه كاستلز بخوبي نشان داده است، ظهور جريانات مختلف هويت مدار را در عصر جامع? شبكهاي مي بايست در هويتهاي بديلي دانست كه در برابر هويت مسلط مدرن شكل گرفتهاند. به هر حال هويت عاملي است كه اسلام سياسي با تمسك به احياي هويت اسلامي در جهان اسلام توانست در برابر مدرنيسم بومي كماليسم به تفوق و برتري دست يابد (بابي سعيد، ۱۳۷۹: ۱۲۹). نتيجه اين امر مركزيت زدايي از هژموني غرب بود. كاري كه هيچ كدام از جريانات مبارز درون جهان اسلام نميتوانست چنين كاري را انجام دهد (همان:۹۰). بديهي است كه در فضاي جهاني شدن نيز اسلام سياسي مي تواند با فراخواني به هويت اسلامي كه مبتني بر محوريت اسلام به عنوان دال برتر و واژگان نهايي در تعبير رورتي مي باشد، در برابر هويت هاي ديگر عمل نمايد.
●●خاتمه سخن
گذشت بيش از ربع قرن از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، عملا هويت اسلامي را در كانون توجه جهانيان قرار داد. انقلاب اسلامي نمودي از بازگشت مسلمانان به هويت اسلامي خويش بوده است. چنين هويتي در صدر اسلام و با محوريت پيامبر گرامي اسلامص و دعوت او كه در كتاب، سنت و اهل بيت ع او، بازتاب و تداوم يافت، شكل گرفت. در طول تاريخ اسلام چالشهاي گوناگوني در برابر هويت اسلامي شكل گرفت. هر چند فرهنگ و تمدن اسلامي هرگز در برابر اين چالشها هرگز دچار بحران جدي نگرديد، اما چالش مواجه مسلمانان با استعمار غرب و چهره فكري و تمدني آن سبب گرديد تا برخي از فرهيختگان جهان اسلام شيفته غرب گشته و هويت اسلامي مردم مسلمان را به فراموشي بسپارند. سالها تلاش غرب و غربزدگان داخلي جهان اسلام نتوانست تغييري در هويت اصيل و اسلامي مردم مسلمان ايجاد نمايد و در نتيجه سالها تلاش و مجاهدت مصلحان براي احياي اسلام و تمدن اسلامي، در نهايت اين امر با رهبري امام خميني ره در انقلاب اسلامي ايران به ثمر نشست و در برابر سيطره فرهنگ و هويت غربي هويت اسلامي خود را بازيافت.
پيروزي انقلاب اسلامي عملا زمينه ساز احياي هويت اسلامي در ديگر نقاط جهان اسلام گرديد و از اين حيث شاهد شيوع و گسترش حركت اسلامگرايي در جهان بودهايم. عميقترين تأثير انقلاب اسلامي را ميبايست بر اساس تحليل گفتماني به چالش كشيدن مركزيت و سيطره غرب مدرن دانست كه در نهايت با احياي هويت اسلامي موجب شكست گونههاي بومي مدرنيسم غربي همچون كماليسم، پهلويسم يا ناصريسم و... گرديد.
چشم انداز احياي هويت اسلامي در جهان امروز مثبت به نظر ميرسد. اين امر با توجه به بروز بحرانهاي دروني در گفتمان مسلط ليبرال دموكراسي و در كل مدرنيسم غربي و ظهور جريان پسامدرنيسم در درون غرب و نيز پديده جهاني شدن قابل توضيح است. هر چند توضيح اين مطلب در نوشتار ديگري بسط يافته است، اما به اجمال ميتوان آن را با بازگشت اديان و نقش و قدرت انگاره پردازي آنان در عصر جهاني توضيح داد. هر چند در فضاي امروز جهاني شدن هنوز تحت آخرين مراحل سيطره غربي قرار دارد، اما فراهم شدن زمينههاي ظهور هويتهاي رقيب هويت غربي و بويژه هويت اسلامي چشم انداز مثبتي را براي اسلامگرايي نويد ميدهد.
-------------------------------
منابع تحقيق:نويسنده:غلامرضا بهروزلك
قرآن كريم
ادواردز، پل (ويراستار)، ۱۳۷۵، فلسفه تاريخ: مجموعه مقالات از دائره المعارف فلسفه، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
اسپوزيتو، جان (ويراستار)، ۱۳۸۲، انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، محسن مدير شانه چي، تهران، مركز بازشناسي اسلام و ايران
بابي، سعيد. ۱۳۷۹، هراس بنيادين: اروپامداري و ظهور اسلام گرايي، غلامرضا جمشيديها و موسي عنبري، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
بهروزلك، غلامرضا، مقاله در دست انتشار، "اسلام سياسي و جهاني شدن".
تاجيك، محمد رضا، ۱۳۷۸. ميشل فوكو و انقلاب اسلامي، تهران، موسسه دانش و پژوهش ايران.
جنكينز، ريچارد، ۱۳۸۱، هويت اجتماعي، تورج يار احمدي، تهران، انتشارات شيرازه.
روآ، اليويه، ۱۳۷۸، تجربه اسلام سياسي، محسن مدير شانهچي و حسين مطيعي امين، تهران، انتشارات الهدي.
طباطبايي، سيد جواد، ۱۳۷۳، زوال انديشه سياسي در ايران، تهران، انتشارات كوير.
طباطبايي، سيد جواد، ۱۳۸۰، ديباچهاي بر نظريه انحطاط ايران، تهران، نگاه معاصر.
كاستلز، مانوئل، ۱۳۸۰. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ؛ قدرت هويت، ترجمه حسن چاوشيان، تهران، طرح نو، ج۲.
گل محمدي، احمد، ۱۳۸۱، جهاني شدن، فرهنگ، هويت، تهران، نشر ني.
گنون، رنه، ۱۳۷۸. بحران دنياي متجدد، ضياءالدين دهشيري، تهران، انتشارات اميركبير، چ۳.
لويس، برنارد. ۱۳۷۸، زبان سياسي اسلام، غلامرضا بهروزلك، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي قم.
موثقي، سيد احمد. ۱۳۷۲، جنبشهاي اسلامي معاصر، تهران، سمت.
النعماني، محمد بن ابراهيم، بي تا، كتاب الغيبه، تصحيح علي اكبر الغفاري، طهران، مكتبه الصدوق.
هوارث، ديويد، ۱۳۷۸، " گفتمان"، در: ديويد مارش و جري استوكر، روش و نظريه در علوم سياسي، امير محمد حاج يوسفي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، صص ۱۹۵-۲۲۲. صص ۱۹۵-۲۲۲.
هينس، جف. ۱۳۸۱، دين، جهاني شدن و فرهنگ سياسي در جهان سوم، داود كياني، تهران، پژوهشكدهٔ مطالعات راهبردي.
وبر، ماكس، ۱۳۷۴، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهري و ديگران، تهران، انتشارات مولي.
ولايتي، علي اكبر، ۱۳۷۸. بحرانهاي هويت تاريخي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
Dabashi, Hamid, Authority in Islam,
David Howarth, Discourse, Buckingham, Open University Press, ۲۰۰۰.
Jorgensen, Marianne & Philips, Louise, ۲۰۰۲, Discourse Analysis As theory & method, London, Sage Publications
Kuper, Adam & Kuper, Jessica, The Social Science Encyclopedia, London & New York, Routledge, ۱۹۹۶, ۲nd ed..
Laclau & Mouffe, Hegemony & Socialist Strategy, London: Verso, ۲nd Ed, ۲۰۰۱.
Laclau, Ernesto.۱۹۹۰, New Reflections on the Revolutions of Our Time, London, Verso.
Rorty, Richard.۱۹۸۹, Contingency, Solidarity & Irony, Cambridge, Cambridge University press.
(1)عضو هيأت علمي دانشگاه باقرالعلوم (ع)- قم
(2) final vocabulary
(3) Social Constructionism
(4) Anti-fundationalism.
(5) the chain of equivalence & difference
(6) antagonistic relations
(7) constitutive outside
(8) Ideational power.
(9) Sedimentation.
(10) Reactivation.
(11) Dislocation.
(12) ideational power
-------------------------------
منبع:www.bou.ac.ir